روزه 10 خرداد 1395 ساعت 5 صبح خبر دار شدم که پدر یکی از دوستانم که واقعا مثل پدره خودم دوستش داشتم و به گردنم حق داشت و ادم بسیار گلی بود فوت شدن ، کسی که قرار بود واسه مراسمم بزرگتری کنه ، کسی که بچه هاش واسم برادر و خواهر بودن ، کسی که بعد از یازده سال مجبورم کرد برم دوباره بیمارستان و بعد هفت هشت سال دوباره گذرم بیوفته به سر مزار
از بیمارستان متنفرم ولی نه از سر مزار با خودم شرط کرده بودم دوباره وقتی برم سر مزار پدره خودم که به جایی رسیده باشم و سرم بلند باشه وقتی سر خاک پدرم حضور پیدا میکنم خیلی وقتا دلم برای پدرم تنگ میشد و میشه اما دلم نمیاد برم سر مزار و بابام رو زیر خروار ها خاک ببینم ، کسی که(پدرم) قرار بود مثه کوه پشتم باشه که بهش تکیه کنم رو تو اون وضعیت ببینم
به هر حال هم به خانواده خودش هم به خودم تسلیت میگم
امیدوارم این اخرین و تنها پستی باشه که توی این وب به این صورت میزارم